داشتم قسمت جدید صداتو رو نگاه میکردم که خیلی تراژیک و همراه با اشک اونا و ما که بیننده بودیم تمام شد، در حالیکه ذات این برنامه مفرح و شادی بخش هست و طرف برنده شده بود !
یادم افتاد همین چند روز پیش برنامه "اکنون" هم به همین حال کشیده شد و هم با قسمتی که تینا پاکروان مهمان بود و هم با قسمت آقای مستور همدل شدم و با اشک اونها منم اشک ریختم. از اونجایی که افکار آدمی مثل تخمه خوردن می مونه و با اولیش بقیه هم خود به خود پشتش ردیف میشه، یه متنی که قبلا (نمیدونم از کجا) خونده بودم خاطرم اومد که میگفت ما فارسی زبان ها بخاطر سابقه فرهنگی و مدل عشقی که توی اشعار کلاسیک و داستان هایی مثل لیلی ومجنون یا شیرین وفرهاد و... برامون توصیف شده تصور پیش فرض و تاریخی ای که از عشق داریم همون ماجراهای بی وفایی یار و فراق و هجران و اشک نیم شب و...هست و دنبال نشاط پیدا کردن از عشق نیستیم.
اوایل فکر میکردم این اخلاق شخصی من هست که عموما دنبال شادی نیستم و اونقدری که با اشک روحم تازه میشه با چند ساعت خندیدن، نمیشه ؛ هرچند که آدم خوش خنده ای هم هستم و از برنامه های طنز استقبال میکنم. اما میبینم که این ویژگی خیلی هم فردی نیست و شاید اجتماعی، فرهنگی یا حتی در ابعاد گسترده، جهانی باشه.
+ هدفم از این پست انتقاد نیست. یعنی نمیخوام بگم این روحیه بده یا بگم ما همه اش دنبال غم و غصه ایم (چون افراطی این کار رو نمیکنیم) فقط توجهم جلب شد به این حال جالب که شاید یه بخشیش هم از لطافت طبع و اهل فکر بودن آدمهای ما میاد.
++ یا مثلا خیلی از ما در لحظات خاص مثل تحویل سال، خوندن خطبه عقد، موقع تکبیرهای شب عید فطر و... اشک هامون جاری میشه :)
++ سعدی عزیز با صدای زیبای آقای ناظری میگه:
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست