صفحه آخر مجله رشد از صفحات محبوب من در دوران کودکی بود؛ صفحه ای که دو بازی فکری داشت. یکی ماز که باید از لایه بیرونی شروع میکردی و با پیدا کردن مسیرِ بدون بن بست، به مرکز می رسیدی و دیگری دو تصویر تقریبا مشابه که باید به تعداد خواسته شده ،مثلا ۵تا، تفاوت بین آنها پیدا میکردی.
اخیرا بازی ای در سبک همین مورد دوم روی گوشی ام نصب کرده و در هر فرصتی به سراغش میروم. دوتصویر مشابه که باید تفاوت های ریزی که دارند را پیدا کنی... بعضی تفاوت ها بین دو تصویر خیلی زود و در همان نگاه های اول به چشم می آیند اما معمولا دو سه موردی باقی می مانند و هرچقدر دقیق و ریز نگاه می کنی متوجه شان نمی شوی. در این شرایط، وقتی کار قفل میشود از برنامه خارج میشوم و سراغ کار دیگری میروم و وقتی بعد از مدتی دوباره به همان دو تصویر برمیگردم و نگاه می کنم تفاوتها و مواردی که قبلا ندیده بودم به چشمم می آیند و تعجب میکنم که چطور چنین موارد واضحی را تا پیش از این ندیده بودم...
در روابط با آدم ها و در خیلی از جاهای زندگی هم بنظرم فاصله گرفتن و از دور نگاه کردن می تواند باعث شود چیزهایی را ببینیم که قبلا نمیدیدیم و در واقع ذهنمان آن ها را سانسور می کرد یا عادی می پنداشت...