از عصر کمی رفتارشون مشکوک بود! اما اصلا فکرش هم نمیکردم که قراره جشنی گرفته بشه...حسابی غافلگیر شدم و طبق معمول ِ اینجور مواقع اشک و بغض گویای احساساتم بود...
+از جمله معایب وبلاگ نویسی برای من این بوده که خاطرات رو روزانه و با جزئیات ننویسم... اما از این به بعد قصد دارم خاطرات رو بطور دستنویس و در دفترچه شخصی ثبت کنم و این عادت خوب ِ قدیمی رو بازیابی کنم انشاالله
++ خیلی زیاد ممنونم بابت تبریک تولد، انشاالله در پناه خودش محفوظ و سعادتمند باشید...برای دوستی که سوال کرده بودن: روز تولدم سه روز بعد از نیمه ی مهر ماه هست :)
+++انقدر خسته و پر مشغله هستم که یادم میره وارد فصل دلبر و جذاب پاییز شدیم، یادم میره آسمونو نگاه کنم و بهش چشمک بزنم، یادم میره پیاده روهایی رو برای رفت و آمد پیدا کنم که برگ های خشک بیشتری کفشون ریخته شده، یادم میره تو کجای این مشغله هایی... آره همون که پیش بینی میکردی محقق شد و من بار دیگه باید اعتراف کنم که زیادی جوون و بی تجربه ام
++++دیشب دکتر شکوری کتابی از آلن دوباتن در برنامه کتاب باز ( هرچقدر از عشق بودن این برنامه بگم کم گفتم، اگر فرصت میکنید ساعت ۲۰ از شبکه نسیم ببینیدش) معرفی کردن تحت عنوان " مصیبتهای شاغل بودن"...عنوانی که دیگه کاملا درکش میکنم!
+×ببخشید که کامنتها بی جواب ماندن، انشاالله هروقت حوصله و فرصت کنم پاسخ میدم