دیروز صبح چهار نفری (با پرنسا، مهسا و شوهرش) رفتیم سمت همدان. وقتی رسیدیم ظهر شده بود. اول به محل اقامتمون رفتیم و بعد از ناهار رفتیم توی اتاقهامون کمی بخوابیم که البته من خوابم نبرد و با حس دلگیری و بغض فقط به کمرم استراحت دادم. بعداز ظهر رفتیم سمت ارامگاه بوعلی که بنری زده بودن جلوی درش که نوشته بود به علت حملات صهیونیستی و شهادت جمعی از ملت شریف ، کلیه مراکز تاریخی و موزه ها و... در کشور تعطیله. ما سه تا قبلا بارها همدان رفتیم و همین ارامگاه بوعلی هم از خردسالی توی حیاطش عکس داریم تا همین سن به همین خاطر خیلی ناراحت نشدیم و فقط ساختمون بلندش رو از بیرون نگاه کردیم. یه چیز بامزه درمورد همدان اینه که هم ارامگاه بوعلی هم امامزاده عبدالله وسط میدون های شهر هستن :) توی همون میدون و جلوی ارامگاه یه قسمتی اطراف حوض بزرگی کلی سردیس از فلاسفه و شعرا و اطبا و... گذاشته بودن که خیلی قشنگ بود. رفتیم کنارشون و بعد از کلی عکس گرفتن و بگو بخند یهو متوجه شدیم تمام اطراف اون فضا فقط آقایون نشستن و حتی یدونه خانم نبود! یعنی خود مردهای بومی همدان بودن که برای تفریح و فرار از خونه اومده بودن توی اون پارک و دور حوض نشسته بودن به سیگار کشیدن و تخمه شکستن و ما هم ناخواسته براشون صحنه نمایش جالبی ایجاد کرده بودیم :/
بعدش رفتیم گنجنامه و کمی هم اونجا پیاده روی کردیم که من و همسر مهسا از یه مغازه گوگولی بدون برنامه ریزی قبلی شروع کردیم تست عینک آفتابی و آخرش هم نفری یدونه خریدیم:)
نزدیک اذان مغرب وقتی داشتیم برمیگشتیم به محل اقامتمون یه موکب خیلی خوشگل و بزرگ چایی میداد که ایستادیم و نفری یه استکان چای خوش عطر مهمون امام حسین جان شدیم. بهش گفتم آقا جایی که انتظارشو نداشتم اومدی و مهمونم کردی پس بازم منتظرت هستم تا یهو بیای و با لطف و مهربونی غافلگیرم کنی.
وقتی رسیدیم خیلی خسته بودم و افتادم روی تخت. کمی بعدش به زور بلند شدم مسواک زدم و بعدش نمیدونم چجوری خوابم برد در نتیجه شام نخوردم.البته کلا اشتها نداشتم و ندارم. صبح ساعت6 بیدار شدم و رفتم آبجوش اوردم برای چایی:) این اولین سفر خونوادگی بود که بدون بابا و مامان رفتیم و جای خالی‌شون چندین بار چشمامو تر کرد. هرچند هرساعت تلفنی باهاشون حرف میزدم.
ساعت 8 رفتیم اونجایی که بخاطرش اومده بودیم همدان (بعدا شاید بگم کجا) و تا ساعت 11ونیم کارمون طول کشید. بعدش هم رفتیم کماج خوشمزه خریدیم و راهی شدیم. توی مسیر درمورد خیلی چیزها حرف میزدیم و من هم درمورد اینکه شاید بخوام یه رشته جدید بخونم فکرهامو گفتم...

+ چندتا فیلم خوب معرفی میکنید؟