درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟
تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟
به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟
به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟
تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟
به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟
به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی
حسین منزوی
+آقای همایون شجریان این ترانه رو خوندن
++مواجهه با خود...چقدر دشوار...و شاید ترسناک...
+++چند وقت پیش از آقای دکتر دینانی میشنیدم که مرگ یعنی مواجه شدن با حقیقت ، حقیقت ِخود و این فی نفسه امر دلپذیریه؛ اینکه ما گاهی از مرگ می ترسیم بخاطر اینه که از اون حقیقت ِ خود(خودی که به دست خودمون ساختیم) میترسیم
++++چی کار میکنم یا شاید بهتره بگم چی کار کردم با خودم...
+++++ترس از آینده ای که نمیدونم میخوام باهاش چیکار کنم...ترس از پشیمانی، از اشتباه رفتن مسیر، از اینکه اگر ۲۰سال بعد از راهی که امروز انتخاب کردم پشیمون بشم و کاری نتونم بکنم