دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری دوستت‌ می داشتم‌ !
در عصری مهربان‌تر و شاعرانه‌تر !
عصری که‌ عطرِ کتاب‌ ،
عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی را بیشتر حس‌ می کرد !
دلم‌ می خواست‌ تو را
در عصر شمع‌ دوست‌ می داشتم‌ !
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های اسپانیایی 
و نامه‌های نوشته‌ شده‌ با پـر
و پیراهن‌های تافته‌ی رنگارنگ‌ !
نه‌ در عصر دیسکو ،
ماشین‌های فراری و شلوارهای جین‌ !
دلم‌ می خواست‌ تو را در عصرِ دیگری می دیدم‌ !
عصری که‌ در آن‌
گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها و پریان‌ دریایی حاکم‌ بودند !
عصری که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود ،
از آن‌ِ موسیقی دان‌ها ،
عاشقان‌ ،
شاعران‌ ،
کودکان‌
و دیوانگان‌ !
دلم‌ می خواست‌ تو با من‌ بودی 
در عصری که‌ بر گل‌ُ شعرُ بوریا وُ زن‌ ستم‌ نبود !
ولی‌ افسوس‌ !
ما دیر رسیدیم‌
ما گل عشق‌ را جستجو می کنیم‌ ،
در عصری که‌ با عشق بیگانه‌ است‌ !

نزار قبانی

 

+گاهی حس میکنم واقعا آدم ِ این روزگار نیستم...شاید باید سالها قبل بر روی زمین زندگی میکردم...روزگاری که جنس آدم ها  و لحظه هایش هم متفاوت بود...روزگارانی که خانه ها با شمع روشن میشد و شبهای برفی با گرمای کرسی های ذغالی سپری میشد نه با لوستر و شوفاژ و...روزگاری که آدم ها بیشتر شبیه "او" بودند...

++سرماخورده ام و امروز عصر بیشتر استراحت میکنم...دو روز گذشته برنامه ها بسیار شلوغ و پر ترافیک بودند...همین سبب سردرد و تشدید بدن درد هم شده...