آقای مستور از نویسندگان مورد من علاقه است. زیباترین و خاص ترین کتابی که ازش خوندم "روی ماه خداوند را ببوس" بود و جز اون چندتا مجموعه داستان کوتاه که البته به زیبایی کتاب اول نبودند. چیزی که در داستانهای کوتاهش دوست دارم خلاقیت ، روایتگری خاص و البته توصیفات دقیقش از احساسات و احوالات آدم هاست. مثلا توصیف این اتفاق خیلی ساده که فکر میکنم برای همه ما رخ داده اما به زبان نمیاریم و هرکس خودش به تنهایی میدونه اینو تجربه کرده یا میکنه:
《به ساعتم نگاه می کنم. کمی بعد هرچه فکر میکنم به خاطرم نمیرسد ساعت چند بود. انگار به صفحه ای بدون عقربه نگاه کرده بودم. باز به ساعت نگاه میکنم: یک و ده دقیقه.》
+در اولین و آخرین داستان کوتاه این کتاب ، زندگی سوسن و پوری روایت میشود که چطور رفتار پاک کیانوش و رضا جنبه پاک روح آنها را هویدا میکند. چیزی شبیه به فیلم ایرانی های قبل از انقلاب! :)
++"من دانای کل هستم" عنوان یکی دیگر از داستانهای کوتاه کتاب است که به نوعی انگار نقش خالق در "اختیار" انسانها را نشان میدهد. ماجرای نویسنده ای که در حال خلق شخصیتهای داستان و تعیین سرنوشت آنهاست.
+++ البته خواندن این کتاب را به کسی پیشنهاد نمیکنم. مگر مخاطبان آقای مستور
++++در این چند روز "انسان در جستجوی معنا" را هم خواندم و همانطور که پیش بینی کرده بودم اصلا کتاب خوبی نبود . نه داستان جذابی داشت نه محتوای آموزنده و جدیدی. همه حرفش این بود که در شرایط سخت باید انگیره ای و امیدی به آینده داشت تا بتوان دوام آورد و بنظرم این پیام ساده و بدیهی نیاز به این همه واژه پردازی و کاغذ هدر دادن نداشت :/