سه روزه که مامان رفته خونه مامان جون و من و خواهرم و پدرم تنها خونه ایم و از اونجا که هر سه کلی کار و مشغله داشتیم فقط مصرف کننده بودیم و الان خونه شبیه جاییه که توش بمب ترکیده :)

همه ظرفهای روزمره استفاده شدن ، و قاشقها و فنجانهای توی کابینت که مربوط به مهمونی ها هستن هم اوردیم استفاده کردیم. الان دیگه تقریبا ظرفِ بدردبخوری باقی نمونده مگر اینکه بریم سراغ سرویسهای پذیرایی که حقیقتا جراتش رو نداریم :)

از اونجا که دیروز روز اخر مدرسه بود و من دیگه تعطیل شدم (البته مراقبت امتحانا مونده ولی خب کلاسها تموم شد) من خونه ام و امروز عین کوزت باید به این وضع سامان بدم ... خواهرم که تا عصر سر کاره بعدشم میره دانشگاه و عملا شب برمیگرده، فردا هم ازمون جامع داره و باز خونه نیست و جمعه هم ان شاالله شاید بریم نمایشگاهدکتاب اگر هوا خوب باشه ...خلاصه در هر صورت امر کوزتینگ بر عهده خودمه :(

 

+سوم خرداد تولد مامانه ، نمیدونیم صبر کنیم برگرده و همینجا براش تولد بگیریم با چند روز تاخیر یا به پیشنهاد بابا کیک بخریم بریم خونه مامان جون اونجا سورپرایزش کنیم و تولدشو بگیریم.....